یادگیری ما را نمی توان با مقیاسی مانند عقربه سوخت ماشین اندازه گیری کرد که از خالی تا پر تغییر می کند. ما با مرور دوباره آنچه که قبلا آموخته ایم و بازاندیشی در افکار وطرحهایمان برای یادگیری در آینده ، یاد می گیریم. وهمیشه چیزهای بیشتری برای آموختن وجود دارد.
معروف ترین چرخه یادگیری "چرخه کولب" است که چهار مرحله را برای یادگیری شناسایی کرده است:
تجربه |
|
عمل |
|
|
|
تفکر |
|
مفهوم ساختن |
این مدل نشان می دهد که ما چگونه از طریق تجربه و از مقایسه تجربه خودمان با دیگران یاد می گیریم که چگونه تجربه هایمان را تحلیل کنیم و برای کارهای جدیدی برنامه ریزی کنیم. اگر تمام فازهای این چرخه را طی کنیم "یادگیری تجربی" ، چنانکه به این اسم مشهور است، به تجربه اندک ما محدود نمی شود.
سبک های یادگیری فعالیت گرا شما به جای اینکه به دفترچه راهنما مراجعه کنید با انجام دادن هرکاری، آن را یاد می گیرید. دوست دارید خود را دربیشترین تجربه ها و فعالیتهای ممکن غرق کنید. اغلب دوست دارید در گروه کار کنید تا بتوانید ایده های بیشتری بدهید و امتحان کنید. نقطه قوت شما پذیرش فکری و شور وشوق شماست. اهل فکر شما عقب می ایستید و مشاهده می کنید؛ چون دوست دارید قبل ازتصمیم گیری درباره پیشروی، تا آنجا که می توانید اطلاعات جمع کنید. به جای یک باره پریدن در وسط ماجرا، ترجیح می دهید تصویر بزرگ تری به دست بیاورید که شامل تجارب و دیدگاه های آدم های دیگر باشد. نقطه قوت شما جمع آوری اطلاعات با دقت زیاد و تحلیل آنها برای رسیدن به نتیجه است. نظریه پرداز شما می خواهید تمام مشاهداتتان را با قالب نظریه ها و چهارچوبها تطبیق دهید تا بتوانید ببیند چگونه یک مشاهده به مشاهده های دیگر ربط پیدا می کند. شما سعی می کنید با پرسیدن این سوال که "چطور جور در می آید؟" آمو خته های جدید را با نظریه ها و چهارچوب خودتان سازگارکنید. نقطه قوت شما این است که در تلاش برای حل یک مسئله، از ربط بین قسمت های مختلف برای داشتن یک رویکرد قدم به قدم استفاده می کنید. پراگماتیست شما همیشه دنبال ایده های جدید هستید تا آنها را به عمل درآورید. معیار اصلی شما برای قضاوت در مورد یک نظریه، نتیجه عملی ناشی از آن است. نقطه قوت شما هم این است که می توانید با اعتماد به نفس ایده جدیدی را مطرح کنید و به مرحله عمل در آورید. وضعیت های یادگیری خودآگاه ناخودآگاه از نیاز به یادگیری یک مهارت یا دانش جدید: کار آمد در مهارت یا دانش مورد نظر کارآمد خودآگاه کارآمد ناخودآگاه ناکارآمد ناکارآمد آگاه ناکارآمد ناخودآگاه یادگیرنده اغلب در حالیکه نسبت به نیازها و ضعفهای آموزشی خود در وضعیت ناکارآمد خودآگاه است، شروع به یادگیری می کند . متاسفانه خیلی از ما در مرحله ناکارآمد ناخودآگاه (آن کس که نداند و نداند که نداند!) هستیم. فهمیدن این وضعیتها برای هدایت یادگیرندگان به وضعیت مطلوب کارآمد ناخودآگاه ، مثلا درراندن یک ماشین، بسیار ضروری است. رویکرد هدف علاقه نگرانی های دانش آموز شغلی آموزش درونی آیا این یاد گیری به شغل انتخابیم مربوط می شود؟ مدرک گرفتن بیرونی آیا رشته ام برای کارفرماها شناخته شده و معتبراست؟ آموزشی علاقه ذهنی درونی آیا برنامه درسی ام جالب است؟ آیا کلاس ها انگیزه ام را تقویت می کنند؟ پیشرفت تحصیلی بیرونی آیا نمراتم نشان می دهد که پیشرفت خوبی داشته ام؟ شخصی رشد و اصلاح شخصی درونی آیا من با چالش مواجه می شوم و آیا تجربه ام زیاد می شود؟ جبران کمبود یا فرصت قبلی بیرونی بازخوردم چقدر خوب است؟ آیا این درس را می گذرانم؟ اجتماعی خوش گذراندن بیرونی آیا امکانات ورزشی و فرهنگی خوبی موجود هست؟ انگیزه اجتماعی برای یادگیری نیازی بیرونی است و بنابراین تقسیم بندی درونی ندارد دیدگاه های ما نسبت به یادگیری یادگیری عمیق یادگیری سطحی یادگیری استراتژیک سه رویکرد به آموزش را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: رویکرد هدف از فعالیت ویژگی های رویکرد با هدف: رویکرد عمیق تبدیل کردن درگیری فعال با ایده های جدید. درک معنی اندیشه ها رویکرد سطحی باز تولید کردن دانش را مجموعه از واقعیتهای بی ارتباط دانستن کسب دانش ومهارت های لازم رویکرد استراتژیک سازمان دهی کردن روشن کردن خواسته های درس رسیدن به بالاترین نمره ممکن ازای مقدار تلاش معین باز هم تاکید می کنیم که مهم است درک کنیم که اینها "خصوصیات فردی" نیستند. ما بر حسب شرایط رویکردهای مختلفی را به کار می گیریم. چالش موسسات آموزشی این است که اهداف و محتوای آموزش و سبک های تدریس و انواع ارزشیابی را طوری طراحی کنند که آموزش عمیق را آسان سازد. مهارتهای یادگیری نظریه های یادگیری اصولاً هر فعالیتی یک مبنای نظری دارد که منتج از یک سری تحقیقات و تابع یک اصول و شناخت کلیت یافتهای است . نظریه به معنای وسیع عبارتست از تعبیر و تفسیر حوزه ای از شناخت . در نتیجه براساس این تعریف، نظریههای یادگیری اصول کلیت یافتهای هستند در زمینه یادگیری و شرایط آن . یعنی نظریههای یادگیری در واقع تحلیل کننده شرایط یادگیری است . بسیاری از معلمین و دانشجویان بین نظریه و فرضیه تفاوت قائل نیستند یا اشتباه میکنند وقتی میگوییم فرضیه یعنی یک راه حل احتمالی علمی مسأله در برابر یک مسألهای که هنوز صحت و سقم آن تأیید و یا رد نشده است . اما نظریه ها مجموعه ای از معرفت و دانش بشری هستند در حوزهای از مطالعات که دقیقاً به اثبات رسید ، این نظریه یا مجموعه تحقیقات یک کلیات دارند که مجموعه آنها را شامل میشود . در واقع بر اساس آن کلیات است که شما میتوانید یک فعالیت را تعریف و تفسیر کنید بنابراین به معنای تأیید نشده هستند ، اما به این معنی نیست که مطلق باشد ، همین است و دیگر عوض نمیشود ، خیر . پس نظریه قابل تغییر و تحول هست. در نظریه مجموعه عوامل در اختیار محقق نیست مخصوصاً در تحقیقات علوم انسانی و گیاهی ، گر چه اکثر نظریههایمان در روانشناسی تربیتی و یادگیری بر اساس تحقیقاتی است که در آزمایشگاه صورت گرفته و دقیقاً همان مراحل کنترل که در بقیه تحقیقات وجود دارد در اینجا حاکم است ولی با این حال ما نظریه را بعنوان یک قانون و قطعیت نگاه نمیکنیم ولی نتایج تأیید شده و پذیرفته شده بر اساس کار محقّقان است . نظریههای مختلفی در زمینه یادگیری وجود دارد که ما آنها را در دو حوزه و قلمرو مورد تحلیل و بررسی قرار می دهیم . حوزه رفتار گرایی یا نظریههای شرطی حوزه نظریههای شناختی دیدگاه این دو نظریه در مورد یادگیری و حتی در زمینه آموزش کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند. حال این سؤال مطرح میگردد که اگر یادگیری یک مفهوم مشخص است ، پس چرا این همه نظریههای مختلف وجود دارد و نقد زیاد شده است ؟ دلیل آن اینست که محقق و روانشناس بر اساس دیدگاه خود و یا از منظری که به یادگیری نگاه میکند آنرا تعبیر و تفسیر میکند بنابراین نگاه او درست است و غلط نیست . او از یک زاویه نگاه میکند اما باید یادآور شد که نظریه نمیتواند بازگو کننده تمام مجموعه فرآیند یادگیری باشد . اگر چه مقوله بحثمان در این حوزه و حیطه نیست و عزیزان باید به کتاب روانشناسی تربیتی و یادگیری مراجعه کنند . اما چون در جلسه قبل بحث ما تدریس و یادگیری بود لذا باید از نظریه یادگیری تا حدودی آشنا باشیم . در نظریه رفتارگرایی افراد زیادی را دیدید که معروفترین آنها اسکینر و پاولف میباشند. اما آنچه در روانشناسی تربیتی بیشتر مطرح میباشد اسم اسکینراست که مترادف شده با رفتارگرایی رفتارگرایان اصولاً یادگیری را عبارت از ایجاد و تقویت رابطه و پیوند بین محرک و پاسخ در سیستم عصبی فرد میدانند . اینها معتقدند یک نوع رابطه و پیوند عصبی بین محرک و پاسخ است که در فرد تغییر ایجاد میکند . البته دیدگاهها متفاوت است که مشهورترین آنها شرطی شدن کلاسیک یا شرطی شدن پاولوفی و یا شرطی شدن واکنشی است و دیگر نظریه شرطی شدن فعال است که بیشتر بنام اسکینر است ، که ما سعی میکنیم برای نمونه اشاره کنیم . و بعد این نظریهها را تحت عنوان الگوهای یادگیری دنبال کنیم.
همه ما به یک روش یاد نمی گیریم. ما گرایش داریم روش هایی را که با آنها راحت تر هستیم انتخاب کنبم و بقیه روشها را کنار بگذاریم. این نکته مهم است که ما از سلیقه مان در مورد سبک های یادگیری باخبر باشیم تا بتوانیم:
• از روش های یادگیری مان استفاده کنیم که با آموزش خاصی که فرا می گیریم، سازگار باشد.
• یادگیری مان را در روش های ضعیف تر بهبود بخشیم.
نکته مهم آن است که بدانیم " سبک های یادگیری" خصوصیات فردی افراد نیستند و ما همه در شرایط متفاوت سبک های متفاوتی را به کار می گیریم. هر چند، معمولا ما یک یا دو سبک را بر بقیه ترجیح می دهیم. به گفته هانری و مامفورد (1986) برای اینکه چرخه یادگیری (چرخه کولب را نگاه کنید) را کاملا طی کنیم، باید هر چهار سبک یادگیری را در پیش گرفت. ضعف یا قبول نکردن هر کدام از این سبک های یادگیری ، فرآیند یادگیری را دچار مانع می کند.
وقتی دانش آموزان در حال کسب مهارت یا دانش جدیدی هستند، اندیشیدن به "وضعیت یادگیری" شان یعنی میزان توانایی و آگاهی شان ازآن سودمند است. اگر یادگیرنده از نیاز خود آگاه نباشد، نمی تواند از پیش نهادهای کمک استفاده کند. دابین چهار وضعیت برای یادگیری پیش نهاد می کند:
انگیزه برای تحصیل در سطوح عالی تر
انگیزه یادگیرنده نقش مهمی در فرآیند یادگیری بازی می کند. مقدار انگیزه ما به این بستگی دارد که چه کسی هستیم، چه چیز می خواهیم یاد بگیریم و شرایطی که در آن یاد می گیریم چیست. بررسی هایی که تایلور (1983) روی دانشجویان دانشگاه اپن انجام داد نشان داده است که در تحصیلات عالی چهار رویکرد عمده در انگیزش دانش آموزان وجود دارد. هر کدام از این رویکردها ( ونه خصوصیات فردی!) را می توان به به دو زیر گروه علاقه درونی به فرآیند یادگیری و علاقه بیرونی به یادگیری به عنوان وسیله ای برای رسیدن به یک هدف تقسیم کرد. این چهار رویکرد را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
اینکه ما یادگیری مان را چگونه شروع می کنیم به دانش و مهارت های قبلی، انگیزه ما برای یادگیری، روش یادگیری و شرایط آموزشی محیط یادگیری مان بستگی دارد. اما اساسی تر از اینها، چگونگی شروع یادگیری در وهله اول، به اینکه چه تصوری از آموزش داریم مربوط می شود. مارتون و سالجو (1997) دو رویکرد یادگیری عمیق و سطحی راشناسایی کرده اند که اساسا در تصوری که ازمعنی آموزش دارند با هم متفاوتند. "یادگیری عمیق" رویکرد مطلوب آموزش عالی است. "یادگیری سطحی" در پیوند با حفظ کردن فرمول ها و معلومات بدیهی است. باید دو نکته را در رویکرد به آموزش ، مورد توجه قرار داد. اولا، آدم های متفاوتی که رویکردهای یادگیری متفاوت دارند، سر کلاس یک درس واحد می نشینند. دوم اینکه یک شخص واحد بر حسب زمان یا چیزی که می گیرد، رویکرد متفاوتی را اتخاذ می کند.
یادگیری عمیق، متضاد یادگیری سطحی و رویکرد مطلوب آموزش عالی است. کسانی که رویکرد عمیق به یادگیری دارند مطالب جدید را با ربط دادن آنها به دانسته های قبلی شان یاد می گیرند. بعضی اوقات به این رویکرد، "یادگیری کل نگر" گفته می شود، چون این نوع یادگیری با داشتن فهم و دیدگاه واحدی نسبت به جهان مرتبط است. کسی که رویکرد عمیق دارد به جای اینکه واقعیات را از هم جدا کند همواره در حال این سوال است که " چطور جور درمی آید؟ بحث بر سر چیست؟ آیا توضیح دیگری وجود ندارد؟" در این یادگیری ارزش یابی به جای بازتولید صرف درسها، درگیر شدنی فعالانه با اندیشه هاست.
یادگیری سطحی گردآوری معلومات بی ربط به هم مانند اسم آدم ها و مکان ها و تاریخ وقایع است. این رویکرد، یادگیری را چیزی می بیند که می توان آن را با عقربه سوخت اندازه گیری کرد؛ که از خالی شروع می شود و باید تا پرشدن پیش برود. این رویکرد به "یادگیری اتمیستی " شهرت دارد چون وقتی ما به طور سطحی یاد می گیریم، میزان دانسته هایمان را به شکل یک توده می بینیم نه به صورت کیف پولی که می توان آن را روی هم گذاشت و پس انداز کرد. وقتی زمان ارزشیابی این یادگیری برسد به تکنیکهای " مرور" و رویه هایی معمولی مثل حفظ کردن نیاز پیدا می کنیم. مشکل اصلی یادگیری سطحی هم وقتی بروز می کند که مجموعه اطلاعاتی که با آنها سرو کار داریم، بسیار گسترده شود.
یادگیری استراتژیک بر تکنیکهای یادگیری تاکید دارد. در این رویکرد دانش آموزان یادداشت های خود را سازماندهی می کنند و سعی می کنند معیارهای درس را پیش بینی و جوابهایشان را به آنچه معلم می خواهد، نزدیکتر کنند. "رویکرد استراتژیک" تلاشی منطقی در جهت ایجاد تعادل بین میزان تلاش برای یادگرفتن یک درس و نمره آن است. مدیریت زمان و منابع از مسایل اصلی این روش است.
ربط دادن دانسته های قبلی به آموخته های جدید
پیدا کردن منطق و شاهد در بحث ها
حفظ کردن اسم ها، تاریخ ها و فرآیندها
استرس!
مدیریت خوب منابع و بار کاری
یادگرفتن آنچه معلم ها می خواهند